شعرهای شبنم حاتمی



دست در دستان گرمت میگذارم در خیال 

میروم در بزم تو با عاشقانه در خیال

 لحظه های عمر من غرق حضورت میشود 

میشوم مهمان قلب مهربانت در خیال

 میزند باران،روی شیشه میکشم چشم تورا

 اه چشمان سیاهت سهم من شد در خیال

 میکشم دست ز تو،میکشی ناز مرا 

وصل تو تقدیر من شد لیک آن هم در خیال 

تو مثل فصل بهاری پر ز شادی و سرور 

میشوم پاییز سرد برگ ریزت در خیال 

گفته بودی عاشق و مجنون و شیدای منی 

دیده بودم عاشقی های تو را پیوسته اما در خیال

 عاشقی دل خسته ام بهر وصالت در سجود

 یا نصیبم میشوی یا غرق میکردم در خیال


دلم مثل غزل ساده ولی درداش مثل شعر قصیده

به ظاهر روزگارش شاد ولی قامت خمیده

میون آرزوهایم دلم از غصه ها میمرد

هوا بارون نداشت،اما مثل دشت کویر پژمرد

همه حال و هواش پاییز پر از دلتنگی وحسرت

نبودش رد پا از آشنایی،مث زندون پر از غربت

تموم لحظه هام مث مشق دبستانی پر از تکرار

ولی بازم نیاموختم درسی من از این روزگار

بقول ماث آن شاعر،آن گرامی مرد

منم من سنگ تیپا خورده رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور


دلم با تنهاییاش عجین بود چرا اومدی؟

واسه عاشقی خیلی زود بود چرا اومدی؟

 سکوت شبا واسه من غم نداشت

زدی رنگ غم به شبام چرا اومدی؟

بهت گفته بودم دلم واسه تو میزنه

تو رفتی نگفتی دلم میشکنه؟

از اون روز که رفتی شبام غم داره

چشام صب تا شب واسه تو میباره

نمیشه لحظه ای بی عشق تو سرکنم

 چطور بی تو بودن رو باور کنم؟

کسی میشه لایق که عاشق باشه

توکه مرد موندن نبودی چرا اومدی؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها